سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من درد مشترکم مرا فریاد کن

عشق

چند وقته تو وب لاگ های مختلفی پرسه می زنم ؛ نمی دونم چرا همه دنبال معنی عشق می گردن - یا هم لیلی و ومجنون هستن - یا اینکه از عشق ضربه خوردن و دیگه نمی خوان که برن سراغش - یه بنده خدایی هم از ما انتقاد کرده بود که چرا می گی عشق با هوس فرقی نمی کنه؟
من نمی دونم ما چرا می خوایم عشق رو توصیف کنیم ، چرا می خوایم خیلی بزرگش کنیم یا چرا سعی داریم پست نشونش بدیم . عشق هم یک نیازه مثل بقیه نیاز ها، مثل خوردن مثل خوابیدن چطور ما هیچ وقت نخواستیم و نمی خوایم خوابیدن رو تعریف کنیم؟ عشق یه نیازه یه احساسه که نه باید توش افراط کرد نه تفریط .
شاید بهتره هم دیگرو دوست داشته باشیم به جای این که عاشق همدیگه باشیم به قول دکتر شریعتی که می گه : عشق تو دریا غرق شدنه و دوست داشتن توی دریا شنا کردن اگه دقت کنیم می بینیم خیلی ها عاشق اند ولی نمی زارن که افراط بشه.
عشق کلمه مقدسیه ، هر کسی لیاقت نداره که اونو به زبون بیاره.و به قول اون ضرب المثل همیشگی که می گه عاشق شدن هنر نیست عاشق موندن هنره!
البته منکر عشق های ازلی و واقعی نمی شم هنوز هم هستن آدمهایی که دیوانه وار و عاشقانه خدا رو می پرستن .
به امید اون روزی که همه درست عاشق بشیم

لاله بر می گردد

شب چنان تیره که شب پیدا نیست

عشق اما پیداست

سایه آمدنت در راه است

روز باید باشد

تا دوباره دیدن تو دست و رویم را نخواهم شست ای عطر درست

بی تو درخت و شبنم و سنجاقک

ترانه و بغض و رفاقت دنیاله دار بادبادک

نان باز پسین شام بی نام ناتمام

انگار آب تو را خواب دیده است

که این چنین زلال و نجیبانه راه می آید

که عاشقانه راه می آید

از مهتابی خانه من تا آفتابی خانه تو یک دست فاصله است

دستت را دراز کن تا مهتابی آفتابی شود

ماه بالا آمد من به آرامی پایین رفتم

بنویس از سفر سرد پشیمانم سخت

بعد نقطه سر سطر

از همین حسرت دیر تا ابد ریز و درشت مشق شب خواهی داشت

ازحجره های شب صدای باز و بسته شدن می آید

گویا کسی دارد بی مضایقه پوست می ترکاند نومیدانه عاشق می شود

از حجره های بسته صدای شکستن من می آید

از حجره های باز صدای پریدن تو

لاله بر می گردد تا مرا باز کند رو به این بسته ترین

تا مرا تازه کند در شب خسته ترین

لاله بر می گردد

پنج عصری دل باز

پنج عصری آرام

تا مرا باز کند مثل یک سفره شام

لاله بر می گردد

مردی از زیتون سار شاعری بر سر دار

پیش از این می دانست لاله بر میگردد

کار دشواری نیست

شمع را روشن کن

سایه باید باشد تا بگویم هستم

شمع را روشن کن

شهیار قنبری


اهل تهرانم

اهل تهرانم

خانه ام آنجا نیست

پیشه ام چت بازی است

گاه گاهی وبلاگی می سازم با عشق

می دهم من به شما

و درآن چیز می نویسم من

جک، شعر، آواز، موسیقی

چیز ها دیدم در این اینتر نت

من درون رومی رفتم

و صدا کردم هااااای

پسری دیدم خالی می بست

آن یکی می نالید

طبق معمول شکست خورده ز عشق

خانمی شصت ساله

بیست ساله می دید خود را هنوز

و من در میان آدمها غرق بودم در چت

درچت همه چی پیدا بود

خالی پیدا بود چاخان پیدا بود

مهر و کینه؛

ترس و نفرت همگی پیدا بود

فصل ولگردی در اینتر نت

بوی تنهایی در روم صدا

بارش فحش دادن توی کلام

اینترنت چیزی نیست

اینترنت چت کردن با هر کس و ناکس

اینترنت یعنی

فیلتر سایت های بسته شده

هر رومی هستم باشم

اینترنت مال من است

آی دی احمد و ایمان و گلی

تو فرند لیست من است

چه اهمیت دارد گاه اگر می آیند

ویروس های ترو جان

من نمی دانم چرا می گویند اینتر نت چیز بدی است

و چت کردن زشت است

و نترسیم از چت

و بدانیم اگر چت نبود

زندگی چیزی کم داشت

و دست ما در پی چیزی می گشت

ما که حالا نه کنسرت نه دانسینگ نه موزه داریم

و همه بی کاریم

بهتر است صبح تا شب توی سایت های مزخرف برویم

ونپرسیم چرا این سایتها را بستند

این به ما مربوط نیست

کار ما نیست شناسایی راز سایتها

فکر فیلتر کردن آنها باشیم.


چند ضرب المثل از همه جا!

    نظر

مرد وهندوانه شناختنی نیستند.(انگلیسی)

گوش خود را به خواستگاری بفرست نه چشمت را.(نروژی)

قلب زن بیش از چشم ده مرد میبیند.(سوئدی)

عشق هفت ثانیه دوام دارد؛ هوس هفت دقیقه؛ و اندوه و بیچارگی یک عمر.(عربی)

زن و آتش هم گرم می کنند و هم می سوزانند.(سوئدی)

اگر زنی گناه کرد شوهرش بی گناه نیست.(ایتالیایی)

کسی که پایین تر می نشیند از افتادن نمی هراسد .(انگلیسی)

اگر خداوند روی زمین زندگی می کرد مردم پنجره خانه اش را می شکستند.(یهودی)

عشق یک چشم دارد ولی نفرت کور است .(آلمانی)

قبل از این که از تو دماغی حرف زدن دیگران ایراد بگیری دماغ خود را پاک کن.(انگلیسی)

هر خری فکر می کند بارش از همه سنگین تر است.(انگلیسی)

استادی که مو بر سر داشته باشد استاد نیست.(اسپانیایی)

 


جبران خلیل جبران

برخی از شما می گویند شادمانی برتر از اندوه است و برخی می گوینداندوه از شادمانی برتر است

اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند

آنها با هم می آیند و هنگامی که یکی از آنها تنها با شما سر سفره تان می نشینید یادتان باشد که آن بر بسترتان خفته است.


صدای باد، خیابان و جعبه ای کهنه

نشسته بود پسر روی جعبه اش با واکس

غریب بود کسی را نداشت الا واکس

نشسته بود و سکوت از نگاه او می ریخت

و گاه بغض صدا می شکست:« آقا واکس»
درست اول پاییز هفت سالش بود

و روی جعبه مشقش نوشت بابا واکس

برای خنده لگد زد به زیر قوطی، بعد

صدای خنده مرد و زنی که هاها واکس

چقدر روی زمین خنده دار می چرخید

چه داستان عجیبی بله در اینجا واکس

پرید توی خیابان پسر به دنبالش

صدای شیهه ماشین رسید، اما واکس

یواش قل زد و رد شد کنار جدول ماند

و خون سرخ سیاهی کشیده شد تا واکس

 


حقیقت گویی

 

بچه ی کوچک شش ساله بهمراه پدر رفت پی گردش و تفریح و سیاحت به خیابانی و با خاطر خرسند و رخی شاد ز لبخند، به هر سو نظر افکند، چه اجناس دکان ها، چه سر و شکل جوان ها، چه رخ غنچه دهان  ها و خرامیدن آنها همه اندر نظرش جالب و گیرنده و خوش بود. درین بین به ناگه بیفتاد نگاهش سوی داماد و عروسی و چو برآن دو نفر کرد نظر، دید میان خوشی و هلهله و شادی یک جمع، گرفته به بغل دسته گل و جانب ماشین قشنگی که سراسر به گل آراسته گردیده، روانند خرامان. بچه رو کرد به سوی پدر خویش و بخندید و بپرسید : این ها چه کسانند؟ پدر گفت که:« داماد وعروسند که اینقدر ملوسند. پی وصلت خود جشن گرفتند و رسیده است دگر جشن به پایان و به قصد سفر ماه عسل،حال بسی شاد و خوش احوال، نشینند به ماشین و به هر جا دلشان خواست نمایند سفر، بعد بیایند که تا زندگی تازه ای آغاز نمایند. هر آنکس که نگیرد زن و در زندگی خود ندهد عائله تشکیل، نبیند ز جهان بهره ائ هرگز و به همه عمر نیابد سر سامان. » بچه پرسید دگر باره ز بابا: که پدر جان، تو برای چه نگیری زن و ماننداین دو نفر در سفر ماه عسل رو نکنی؟ گفت که: فرزند، کنون بیشتر از مدت شش سال گذشته است که کردیم من و مامان تو عروسی و در سفر ماه عسل نیز برفتیم. چو آن طفل شنید این سخنان، از پدر خویش بپرسید که : پس در سفر ماه عسل، من به کجا بودم و بهر چه نبردی مرا همره خود ؟ چون پدر این حرف شنید از پسر کوچک خود، سخت در اندیشه فرو رفت که اکنون چه جوابی بدهد؟ اگر که بگوید که نبردیم تو را بچه پکر می شود . این بود که رو کرد به فرزند خود و گفت: من و مادرت آن وقت که رفتیم به ماه عسل البته تورا نیزببردیم به همراه. تو در موقع رفتن به سفر همره من بودی و در موقع برگشتن از آن ماه عسل، همره مامان!!!

« برگرفته از کتاب بحر طویل های هدهد میرزا نوشته ابوالقاسم حالت »


چند جمله

خطرناک است انسان در اموری که مقامات رسمی در آن در اشتباه اند، درست بیاندیشد.(ولتر)

گاهی فکر می کنم خداوند در خلقت انسان گاهی قدرت خود را دست بالا گرفته است .(اسکار وایلد)

سیاست باز داشتن مردم از شرکت دز اموری است که در اصل به آنها مربوط می شود.(پل والری)

تنها فرق بین هوس و عشق این است که هوس اندکی طولانی تر است.(؟)

ازدواج بهایی است که مردها برای سکس می پردازند و سکس بهایی است که زنان برای ازدواج.(؟)

وقتی آدم زنها را بشناسد بر مردها ترحم می کند ولی وقتی مرده را بررسی کند زنها را معذور.( آشیل تورینه)

سه هفته خودشناسی می کنیم، سه ماه به پای یکدیگر عشق می ورزیم، سه سال جر و بحث می کنیم، سی سال همدیگر را تحمل می کنیم و بعد بچه ها از نو تکرار می کنند . (هیپولت تاین)

دولت خشونت خود را قانون می نامند و خشونت فرد را جنایت .(ماکس استرینو)

تجربه شانه ای است که زندگی پس از این که موهایت ریخت به تو می دهد. (جودیت استرن(

قانون مثل تار عنکبوت است اگر چیز کوچکی در آن بیفتد؛ به دام می افتد اما چیزهای بزرک آنرا پاره میکنند و در می روند.(سولون.اس)


کلاس درس

تورج فرازمند

 

تپ تپ خمیر شیشه پر پنیر ، فردا چند شنبه است؟ فردا پنج شنبه

باز مثل دیروز باز مثل امروز باز مثل هر روز ، مثل همیشه کلاس تاریک ، بخاری سرد

حاضر و غایب زرنگ ها جلو تنبل ها عقب

روی میزهای ردیف عقب همه جا سیاه از یادگاری

این یادگاری مال محموده  ، یا مال محمود یا مال احمد یا مال هادی ، یا مال اصغر یا مال حمید یا مال هاشم

ساعت اول : زنگ مشق خط

باز مثل دیروز مثل همیشه

آی محسن گاوه مشق خطت کو؟

آقا ما دیشب خونه همسایه عروسی بودیم عروسی سارا دختر سلیم

خفه شو ساکت! گمشو بتمرگ! آی بیا مبصر دفترو بردار یه صفر گنده ساعت اول محسن بگذار

ساعت دوم : تاریخ جغرافی

محسن تنبله بیا پا تخته

سال وفات داریوش کبیر؟ طول حیات داریوش صغیر؟

محسن تو دلش حیاط با طا حیات با تین؟!

در میهن ما اولین دفعه تنباکو کی کاشت؟ نادر شاه کی مرد؟ آقا محمد خان چند تا بچه داشت؟

بچه زرنگها : آقا ما باگیم؟ ؛ از ته کلاس بچه تنبلها :هر و هر وهر

به چی میخند ین آی کثافت ها اون ته کلاس؟از سر همه پوستی بکنم به خیالتون من اون لولوی سر خرمنم؟

باز رو به محسن: چانک چو کی بود؟ چونک چا کجاست؟ جمعیت چین؟ جمعیت هند؟ مال هند و چین؟

همه چینی ها همه هندی ها میکنن رو هم مال هند و چین!

بچه زرنگ ها آقا ما بگیم؟

گمشو بتمرگ آی بیا مبصر دفترو بردار یک صفر گنده ساعت دوم محسن بگذار

ساعت سوم: یک صفر گنده ساعت سوم محسن بگذار  گمشو بتمرگ

ساعت آخر: یک صفر گنده ساعت آخر محسن بگذار

ساعت آخر، درنگ و درنگ ، غمناک و خاموش محسن تمرگید

یک گوله ی اشک از چشمش چکید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


نیا تو چت نرو تو نت

 

( با اندکی تصرف و تلخیص از آهنگ « نشو عاشق » بیژن مرتضوی)

 

 میون نغمه و یاهو               تو رو می دیدم انگاری

به من گفتی نیا تو چت         که چت داره گرفتاری

کلیک کردی تو رو اسمم      به من گفتی نمی دونم

چگونه میشه ترکش کرد؟     آخه مردیم ز بیکاری

نیا تو room نیا تو چت         نیا حتی تو اینترنت

ولی بی نت چه خواهی کرد؟

ولی بی چت چه خواهی کرد؟

منی که قصه ی عشقمو با تو، تو چت شروع کردم

هوای قلبمو با تو، تو چت هوای بندگی دیدم

تویی که بی تو مردم، هیچ وقت  on نبودی

تو تنهایی با Helper چت می کردم من

تو آخر دکم کردی هکم کردی تویی که دیونم کردی

چرا دست به سرم کردی؟!
نرو تو چت نیا تو چت         نیا حتی تو اینترنت

               نخر تو کارت اینترنت!